متر

مجله تخصصی ریاضی

متر

مجله تخصصی ریاضی

خاطرات یک «بی منطق»، 1 و 2 و 3

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۴۱ ب.ظ

    این داستان دنباله دار توسط فرزاد بصیری نوشته شده و هدفش بیان ریاضیات و آشنایی با آن توسط یک متنفر از ریاضی و منطق است. در این داستان، از دیدگاه متفاوتی به ریاضیات نگاه می شود. امیدواریم لذت ببرید.

1

    وارد حیاط دبیرستان استعدادهای درخشان که شدم، دوباره آن حس عجیب به سراغم آمد؛ همان حسی که موقع ورود به حیاط مدرسه راهنمایی استعدادهای درخشان داشتم. نمی‌توانم آن حس را توصیف کنم، اما از این بابت مطمئنم که حس خوبی نیست. احساس می‌کنم چیزی در گلویم گیر کرده و دارد مرا خفه می‌کند که فقط با فریاد زدن و گفتن همه حرف‌های داخل ذهنم بیرون می‌آید. اما نمی‌توانم این کار را انجام دهم؛ یا بهتر است بگویم: می‌ترسم. راستی! یادم رفت خودم را معرفی کنم! من کامران هستم.

2

    از وقتی به یاد دارم به هنر و موسیقی علاقه‌داشتم. با هر کاغذ و قلمی که دم دستم بود، نقاشی می‌کشیدم و با هر چیزی که با انجام‌دادن کاری، صدایی از آن خارج می‌شد، می‌نواختم که البته هر دوی این موارد با مخالفت پدر و مادرم همراه بود. آنها نقاشی کشیدنم را هدردادن وقت و اسراف کاغذ دانسته و نواختنم را هدر دادن وقت و- حتی در اتاق خودم و بسیار آرام-  راه‌رفتن روی اعصاب دیگران. هر وقت که این کارها را انجام می‌دادم، می‌گرفتندم به باد نصیحت که برو ریاضی و فیزیک بخوان و مهندس شو تا هم ما تو افتخار کنیم، هم خودت. اولین باری که این‌ها را گفتند، من با قاطعیت جواب دادم که من این‌ها را دوست‌ندارم و می‌خواهم نوازنده و خواننده بشوم که... بماند... فقط بگویم که از آن به‌بعد، نتوانستم روی حرف پدر‌و‌مادرم حرف بزنم و یا علت چیزی را از آنها بپرسم. دبستان را به زور با ریاضیات حفظی گذراندم. تقریبا می‌توانم بگویم هیچ چیز نمی‌فهمیدم. فقط فرمول ها را برای امتحانات- که نمره‌اش تنها نشانگر من در مدرسه بود- حفظ می‌کردم. معلم هم از من بسیار راضی بود، چون دقیقا چیزی که او گفته بود را نوشته‌بودم. بعد از پنج- شش سال ریاضی زوری، درست در زمانی که فکر می‌کرد راحت شدم، چند کتاب ریاضی و فیزیک به من داده‌شد و من دو ماه و نیم از تابستان را- همان‌گونه که در دبستان می‌خواندم- خواندم و در امتحان تستی مدارس سمپاد قبول شدم و درخواست دیگری از پدر و مادرم را بی‌چون و چرا انجام دادم. تصور می‌کردم که مانند دبستان است و من با حفظ کردن راه‌حل ها و نقاشی کشیدن، نواختن و خواندن در زنگ‌های تفریح، می‌توانم به شرایط دلخواه خودم در آن وضعیت برسم؛ اما اشتباه فکر می‌کردم... .

3

    اوایل، خوب پیش می‌رفت، اما خیلی زود به بخش استدلال رسیدیم و من مجبور شدم استدلال کنم که نکردم! همه را از جاهای مختلف پیدا و حفظ کرده، نوشتم و گفتم. سخت بود و وقت بیشتری می‌گرفت، اما نتیجه مطلوبی گرفتم. آن سال‌ها را هم به این شیوه به پایان رساندم و خللی در کارهایم ایجاد نمی‌شد.‌ همان چیزی شدم که می‌خواستم: یک فرد آزاد با ذهنی غیر دودویی، یک «بی‌منطق».

    و اکنون در حیاط دبیرستان دوره‌دوم استعدادهای درخشان هستم، گوشه‌ای نشستم و این‌ها را می‌نویسم. رشته‌ام همانطور که حدس زدید، ریاضی و فیزیک است و حرفه‌ام، دور‌زدن این رشته و جایگزینی علوم انسانی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۳
metr mag

نظرات  (۲)

داستان دنباله دار خیلى خوبى بود
پاسخ:
ممنون.
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۰۲ زندگی مانند یک آینه است
هنگامی که زندگی به شما صد دلیل برای گریه کردن می دهد به زندگی نشان دهید که هزار دلیل برای لبخند زدن دارید
پاسخ:
سر چارلی چاپلین.
ولی چه ارتباطی با موضوع داشت؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی