متر

مجله تخصصی ریاضی

متر

مجله تخصصی ریاضی

خاطرات یک «بی منطق»، 4

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۴۸ ب.ظ
فصل 4 داستان

    با شنیدن صدای گنگ گفتگو و خنده چند نفر به خودم می آیم. کاغذ و قلم را بی دلیل پنهان می کنم و اکنون در زنگ تفریح سوم نوشتنم را در نیمکتی در

 گوشه حیاط چهارگوش مدرسه- همانجا که اول صبح نشستم و نوشتم- از سر گرفتم. به صورت نامحسوس نگاهشان می کنم. کمی بزرگتر به نظر می رسند. 

شاید اولین کسانی بودند که من احساس کردم در نگاه اول بهشان علاقه دارم. دلیلش را واقعا نمی دانم. سعی کردم به حرفشان گوش دهم، اما نتوانستم. تاب 

نیاوردم و به سمتشان رفتم. داشتند برای یکدیگر خاطره تعریف می کردند. حسی عجیب در صدا و رفتارشان بود. حسی که تابحال تجربه نکرده و به ندرت دیدم. این ارتباط نمی توانست در روز اول یک مقطع جدید شکل بگیرد و علاوه بر چهره شان، این هم اثبات دیگری بر بزرگتر بودنشان بود. آنها را نمی دانم اما ارتباط من با دیگران در دوران دبستان و دبیرستان سطحی بود. خیلی سطحی... البته به دلیل مهارت های ورزشی، طرفدار کم نداشتم، اما دوست واقعی نه. خیلی پیگیر اینگونه روابط نبودم، اما طبیعتا محبوبیت را دوست داشتم و برای کسب آن، به ورزش و کسب مهارت در آن می پرداختم. پدر و مادرم هم مخالفت یا موافقتی با آن نداشتند، به شرطی که به گرد پای ریاضی و فیزیکم هم نرسد! برای همه دروس اینگونه بود. بگذریم... در میان نگاه های مخفیانه من و گفتگوی آنها، متوجه شدم که یکی از آنها نگاه مرا دید و او هم مانند من هر چند دقیقه یک بار به من نگاه می کرد. دیگر آن حس بد را نداشتم و تنها دغدغه ام در آن لحظه، دوستی با آنها بود. تصمیم گرفتم رصدشان کنم و کمی از علایق شان سر در بیاورم و بعد کم کم بهشان نزدیک شده و در نهایت نظرشان را به خودم جلب کنم. همانجا منتظر نشستم. نگاه های آن فرد، هنوز ادامه داشت. قدی کوتاه، صورتی گرد و سبزه و مویی بلند، لخت و مشکی داشت. مشخص بود که صورتش به تازگی تیغ خورده. یک ژاکت آبی پوشیده بود و کتابی در دست داشت که نمی توانستم عنوانش را بخوانم. آن 

قدر توجهم را به خود جلب کرد که ظاهر هیچ کدام را کامل ندیدم و فقط چهره او در ذهنم ماند. می دانستم که او پل ارتباطی بین ما خواهد بود و سعی می 

کردم با نگاهم توجهش را به خودم معطوف کنم که موفق هم بودم. او هم مثل من ساکت بود و فقط نگاه می کرد... نگاه می کرد... نگاه می کرد... دیگر 

فقط به من نگاه می کرد. من هم همینطور.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۵
metr mag

نظرات  (۲)

خیلی خوبه ولی توصیف فضات یکم ضعیفه
داستان دنباله دار خیلی خوبی است لطفا قسمت های بیشتری بگذارید
پاسخ:
خیلی ممنون. چشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی