متر

مجله تخصصی ریاضی

متر

مجله تخصصی ریاضی

خاطرات یک «بی منطق» 5 و 6

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ
فصول پنجم و ششم داستان دنباله دار خاطرات یک بی منطق
5

    اصلا گذر زمان را متوجه نشدم. تا وقتی که آنها آنجا بودند، من هم آنجا بودم و وقتی آنها با شنیدن صدای زنگ سر صف پایه یازدهم رفتند، فهمیدم که باید حرکتی بکنم. از آنجا که هیچ وقت با صف میانه خوبی نداشته و آن را بی کاربرد می دانستم- حق هم داشتم!-، در در دور ترین گوشه حیاط از صفوف، پشت یک درخت بزرگ استتار کرده و سعی کردم آنها را تحت نظر بگیرم که موفق نشدم ودر طول زمان بیست دقیقه ای صبح گاه، به غیر از بهره برداری از بیانات مدیر و ناظمین، کار دیگری نداشتم. وقتی صبحگاه تمام شد، با نهایت سرعت و پنهان کاری به طرف صف پایه یازدهم رفته و به موازات آنها حرکت کردم. در میان دو صف، فرد قدکوتاه را پیدا کرده و فهمیدم در کدام کلاس است. خیالم کمی راحت شد و سر اولین زنگ سال-که از قضا فرهنگ و هنر بود-، ساعت خوب و مفیدی را سپری کردم. پس از اتمام زنگ،  مدتی طول کشید تا کاری که باید می کردم را به یاد بیاورم، بنابراین، با سرعت آن را انجام دادم. خوشبختانه او هنوز از کلاس خارج نشده بود. بلافاصله پس از رسیدنم به دم در کلاس، انگار که با من هماهنگ باشد، از کلاس بیرون رفت. همان کتاب در دستش بود و با اینکه خیلی به من نزدیک بود، اما به دلیل سرعت زیادی که داشت، باز هم نتوانستم عنوان کتاب را بخوانم، فقط از تصویر روی جلدش فهمیدم که کتاب هندسه است. یکراست وارد کتابخانه بزرگ مدرسه شد و روی میزی چوبی و بزرگ نشست. کتابخانه، دو سالن متصل به هم و سرشار از کتاب بود و میز، در وسط سالن دوم قرار داشت. یکی از آن دوستانش در کنارش بود. کم کم بقیه هم آمدند و یک بحث هندسی- که ظاهرا دنباله بحث قبلی بوده- توسط آنان با صدای خیلی آرام آغاز شد. من هم برای اینکه هم علایقم را به آنها نشان دهم و هم اندکی بهشان نزدیک شوم، یک کتاب راجع به تاریخ موسیقی را- که به طور اتفاقی روی میز بود- برداشتم و در فاصله بسیار کمی ازشان نشسته و وانمود به خواندن کردم. زیرچشمی نگاهی بهشان انداختم و دیدم که دوباره حواس آن شخص موبلند به من پرت شد. تا حدودی از این اتفاق خوشحال شدم و احساس کردم به هم نزدیک تریم. می خواستم پس از خوردن زنگ با او به تنهایی صحبت کنم، اما دیدم که او به طور ناگهانی و بی مقدمه بلند شد و به طرفم آمد...

6
- شما با ما کاری دارید؟

 -چی؟ من؟ .........ام.........ببله. علاقه دارم که ............ توی این بحث...... شرکت کنم.

در مدتی حدود دو ثانیه هزاران بار به خودم نفرین فرستادم که چنین دروغ مزخرفی گفتم. نگاه همه گروه به من بود. او به من فرصت اصلاح حرفم را نداده و فوری گفت:

 - هووووووم. بسیار خب. شما به یه سری پیش نیاز احتیاج داری.

- چه پیش نیازایی؟

- باید تا فصل سه این کتابو خونده باشی.

و کتاب روی میز را نشان داد.

 -بسیار خب. حتما میخونم.

و رفتم...

    اکنون من پس از رد شدن از هفت خان پرسش ها و ماموریت های بی شمار پدر و مادرم درباره دروس ریاضی و هندسه و دبیرانشان و تمارین اضافه، در ساعت یازده شب با یک چراغ قوه بسیار قدیمی در گرما و کمبود اکسیژن زیر پتو، دوباره مشغول نوشتن شدم. نمی دانم چرا می نویسم، فقط دوست دارم بنویسم و مطمئنم به کس و چیزی- به جز پدر و مادرم- برنمی خورد، پس تصمیم گرفتم هر وقت خواستم، بنویسم. بگذریم... . امروز تمام کتاب های بخش ریاضیات کتابخانه مدرسه را گشتم تا آن کتاب را پیدا کنم و در آخر، یافتمش. ظاهر و عنوانش دقیقا همان بود، فقط کمی پاره تر و کثیف تر بود که استفاده مکرر از آن و کنارگذاشتنش به مدت طولانی را نمایان می کرد. به سرعت در کتابخانه به صورت رایگان عضو شده و کتاب را تحویل گرفتم. چون کتاب ریاضیات بود، پدر و مادرم از خواندن آن ناراضی نبودند که هیچ، خوشحال هم بودند و مرا راحت گذاشتند. فضای سنگینی بر آن کتاب خاک گرفته حاکم بود. فضایی که به من فهماند که دیگر نمی توانم با شیوه قبل ادامه دهم. فضایی که شاید برای اولین بار، مرا به تفکر واقعی در دنیای ریاضیات وا داشت. البته به این سادگی ها هم نبود؛ باید تمام حفظیات قبلی را از صفر شروع به اثبات می کردم تا اجازه ورود به به دنیای این کتاب را پیدا کنم. کارم زیاد و وقتم کم است. امشب هم خوشبختانه همانطور که انتظار داشتم، بی خواب شده ام و اکنون بهترین فرصت برای ادامه کاری که امروز آغاز کردم است. خب. شروع می کنیم. شب بخیر!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۲۱
metr mag

نظرات  (۳)

به نظر من نسبت به قبل پیشرفت چشمگیری داشته و من این موفقیت رو تبریک میگم
به نظر من داستان جذابی است
پاسخ:
خیلی ممنون:)
من این داستان دنباله دار را از اول تا این قسمت خواندم و به نظر من داستان جالب و جذابى است.
پاسخ:
نظر لطف شماست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی